سفارش تبلیغ
صبا ویژن

پرونده:Shacheragh 881229 243.jpg

زندگی نامه حضرت:

 حضرت سید امیر احمد(ع) ملقب به شاهچراغ و سیدالسادات الاعاظم، فرزند بزرگوار امام موسی کاظم(ع) است. در میان فرزندان حضرت موسی الکاظم(ع) احمد به کرم و جلالت و شجاعت و عبادت از همه امتیاز داشت و شب ها تا صبح به عبادت مشغول بود و در عمر خود هزار بنده را خرید و در راه خدا آزاد کرد...

 



حکایات و قصه های اسلامی - گرامیداشت سالروز بزرگداشت حضرت احمدبن موسی شاهچراغ علیه السلام

شیعیان و محبان اهل بیت رسالت پس از حضور با برکت امام هشتم علیه السلام در خراسان برای زیارت چهره تابناک امامت و ولایت از نقاط مختلف، به سوی ایران حرکت می کنند.حضرت احمد بن موسی (ع) نیز در همین سنوات (198-203 ه.ق) با جناب سید امیر محمد عابد و سید علاءالدین حسین(برادران ایشان) و جمع کثیری از برادرزادگان و محبان اهل بیت، به قصد زیارت حضرت رضا(ع) از مدینه حرکت می نمایند تا از طریق شیراز به طوس عزیمت کنند. در بین راه نیز عده کثیری از شیعیان به آنان ملحق می شوند. خبر حرکت چنین قافله بزرگی مأمون خلیفه عباسی را به وحشت انداخت. لذا امریه ای صادر نمود تا تمام حکام  بلاد مانع حرکت قافله بنی هاشم شوند.       

 

 

 

حکایات و قصه های اسلامی - گرامیداشت سالروز بزرگداشت حضرت احمدبن موسی شاهچراغ علیه السلام

شیعیان و محبان اهل بیت رسالت پس از حضور با برکت امام هشتم علیه السلام در خراسان برای زیارت چهره تابناک امامت و ولایت از نقاط مختلف، به سوی ایران حرکت می کنند.حضرت احمد بن موسی (ع) نیز در همین سنوات (198-203 ه.ق) با جناب سید امیر محمد عابد و سید علاءالدین حسین(برادران ایشان) و جمع کثیری از برادرزادگان و محبان اهل بیت، به قصد زیارت حضرت رضا(ع) از مدینه حرکت می نمایند تا از طریق شیراز به طوس عزیمت کنند. در بین راه نیز عده کثیری از شیعیان به آنان ملحق می شوند. خبر حرکت چنین قافله بزرگی مأمون خلیفه عباسی را به وحشت انداخت. لذا امریه ای صادر نمود تا تمام حکام  بلاد مانع حرکت قافله بنی هاشم شوند.        
 
ورود به سرزمین  فارس وشهادت

 چون کاروان اهل بــــیت عصمت و طـهــارت و شیعیانشان به سرزمین فــــــارس می رسنـــد، مــــأموران خبـــــر ورود آن حـــــــــــضرت را بــــه « قتلغ» حاکم فارس می رسانند.

قتلغ که از دست نشاندگان مأمون عباسی بود لشکــری انبوه و کارآزموده را تجـهیز نمود و در هشت فرسنگی شـــیراز و در محــــلی به نام « خانه زنیان» راه را بر آن  کاروان بست. حضرت سید امیر احمد(ع) چون گروه کفار را که برای کار زار صف آرایی کرده مشاهده نمودند به همراهان خویش فرمودند:« این قوم ظالم به قصد ریختن خون فرزندان علی(ع) آمده اند، هرکس میل بازگشت به مدینه را داشته باشد و یا راه گریز از این مهلکه بداند، مختار است.» برادران، برادرزادگان و یاران که حضرت را در جهاد مصمم دیدند وفاداری خود را نسبت به ایشان ابراز داشتند.

بر اساس آنچه مورخان نوشته اند جنگ در چند نوبت در گرفت که بر اثر رشادت و شجاعت بی مانند سید احمد بن موسی(ع) و تهور یارانشان هر بار لشکر اشرار شکست خورده و عقب نشینی می کردند و جمــــعی از امامزادگان و شیعـــیان آن حضرت مجروح یا شهید می گشتند. ســپاهیان قتلغ که یـــارای مقـــاومت در خود ندیـــدند به مکر و خدعه پنـــاه آورده و شایـــعه وفات حــــضرت علی بن موسی الرضا(ع) را در میان یاران حضرت پراکندند و عده کمی را به مقابله فرستاده و افراد بسیار و کارآزموده را در پناهگاه های شهر پنهان و آماده نبرد ساختند. شیعیان که از خبر شهادت  امام رضا(ع) دلشکسته بودند بی مهابا بر مزدوران قتلغ حمله بردند و آنان را تار و مار ساختند و با تصور پیروزی وارد شهر شدند. اماستمگران که از قبل آماده  و در کمین بودند بر آنان تاختند و هرکدام را به وضعی به شهادت رساندند. حضرت احــــمد بن موسی(ع) با آن که ضربتـــی بر فرق مـــــبارکش خورده بود و زخم های کاری بر بدن داشتند همچنان با شــــجاعت مـــــی جنگیدند و از دشمن می کشتند تا به این مکان که اکنون تربت مقدس آن بزرگوار است رسیدند و از شدت جراحات به درجه رفیع شهادت نایل گردیدند.

جسد مطهر حضرت بعد از شهادت برای حفظ از تطاول دشمن به مشیت الهی از نظرها غایب گردید و بر مدفن آن حضرت کسی واقف نبود تا زمان سلطنت عضدالدوله دیلمی، که اهل ایمان مکرراً از حوالی محل شهادت مشاهده نور می نمودند به اطلاع حاکم شهر رساندند که چراغی در نهایت روشنایی در بالای تلی از خاک می درخشد و تا طلوع صبح نورافشانی می کند.

 او پــــــس از مشورت با علما و مشایـــخ زمان دستور داد محـــــل مــــزبور را شکافتنـــد تا بر لوحی از سنگ یشــــم رسیدنــد که بر آن نوشته بود« السید امیر احمد بن موسی الکاظم».

 چون سنگ را برداشتند سردابی عمیق آشکار گشت، مشهور است که شیخ ابوعبدالله محمدبن خفیف معروف به شیخ کبیر که در تقوی و پرهیزگاری سرآمد عصر خود بود به سرداب مشرف شد. جسد مطهر آن حضرت صحیح و سالم و بدون تغییر و تبدیل در حالی که نوری بس شگفت از آن ساطع بود مشاهده نمودند و انگشتری در دست راست حضرتش یافتند که بر نگین آن منقوش بود« العزه لله احمد بن موسی». سپس عضدالدوله دستور داد تا بنایی شایسته بر مرقد مبارکش مرتب سازند.

فضایل و شخصیت حضرت احمد بن موسی(ع)
 
حضرت سید امیر احمد علیه السلام ملقب به شاهچراغ(ع) و سید السادات الاعاظم فرزند بزرگوار امام موسی بن جعفر(ع) و برادر امام علی بن موسی الرضا(ع) است. در میان فرزندان حضرت موسی الکاظم احمد به کرم و جلالت و شجاعت و عبادت از همه امتیاز داشت و شبها تا صبح به عبادت مشغول بود و در عمر خود هزار بنده را خرید و در را ه خدا آزاد کرد. شیخ مفید رحمت الله علیه در کتاب خود به نام "ارشاد" می نویسد: «حضرت احمد بن موسی (ع) جلیل القدر، کریم و پرهیزکار بود و حضرت موسی بن جعفر(ع) او را  دوست و مقدم می داشت و مزرعه خود که معروف به "یسیره" بود به او بخشید. می گویند حضرت احمد بن موسی(ع) هزار بنده خرید و همگی را آزاد کرد. حسن بن محمد بن یحیی از قول جدش برای من نقل کرد، شنیدم از اسماعیل فرزند حضرت موسی بن جعفر(ع) که می گفت:" پدرم با فرزندان خود از شهر مدینه به سوی برخی از اموال خود بیرون رفت و با احمد بن موسی(ع) بیست مرد همراه بودند و آنان چنان مراتب احترام و ادب نسبت به آن جناب به جای می آوردند که هر گاه احمد می نشست آن ها هم می نشستند و چون بر می خواست بر می خاستند. در عین حال پدرم آن چنان احمد را دوست می داشت که چون او از پدر غافل می گردید پدرم مخفیانه با گوشه چشم بر او نگاه های گرم و محبت آمیز می نمود و چشم از وی بر نمی داشت و تا احمد از جمع ما خارج نمی گشت ما متفرق نمی شدیم".»

 علامه مجلسی در کتاب بحار الانوار جلد1، با توجه عظمت مقام و شخصیت ممتاز حضرت احمد بن موسی(ع) می نویسد:« پس از اشاعه خبر شهادت امام موسی بن جعفر (ع) مردم به خاطر جلالت و وفور عبادت، نشر شریعت و کرامات حضرت احمد بن موسی (ع) برای بیعت با او به عنوان امام هشتم اجتماع کردند، حضرت احمد بن موسی به منبر رفته و خطبه ای در کمال فصاحت و بلاغت بیان فرمودند سپس اظهار داشت:" پس از پدرم، برادرم امام رضا امام هشتم شیعیان و خلیفه به حق و ولی خداست و اطاعت او از جانب خدا و رسولش به من و شما واجب است پس از آن حضرت احمد بن موسی(ع) از فضایل و کمالات برادرش امام رضا (ع) سخن گفت، آنگاه شیعیان در حالیکه حضرت احمد بن موسی(ع) پیشاپیش آنها حرکت می کرد خدمت حضرت ثامن الائمه علیه السلام رسیدند و با آن حضرت بیعت کردند. امام رضا علیه السلام در حق برادرش احمد دعا نمودند و اظها رداشتند:" همچنان که حق را پنهان نداشته و ضایع نکردی خداوند در دنیا و آخرت تو را ضایع نگرداند."

کرامات حضرت احمدبن موسی علیه السلام

رویای شگفت انگیز

یکی از رزمندگان جبهه های حق علیه باطل با توسل به حضرت احمدبن موسی شاهچراغ(ع) بهبودی خود را بدست آورد.

رزمنده اسلام منصور قاضی زاده در گفتگو با خبرنگاران رسانه های گروهی اظهار داشت:

 در عملیات والفجر یک، بر اثر اصابت گلوله کاتیوشا و موج انفجاری که نزدیکی من صورت گرفت ابتدا ذات الریه گرفتم و بعد دردی کشنده سراسر کمر و پایم را فرا گرفت تا اینکه به کرمان برای معالجه انتقال یافتم. در این شهر بعد از اینکه پزشکان مرا جواب کردند، گفتند امکان دارد در تهران معالجه شوم. پایم دیگر حرکت نمی کرد، دردم به قدری بود که نمی توانستم به تهران بروم. از طرفی از معالجه خود ناامید بودم. چون پزشکان گفته بودند بر اثر صدمات وارده به رگ کمر و نخاع امکان دارد دیگر نتوانم فعالیت بدنی داشته باشم. شب را با دعای کمیل و توسل به امامان آغاز کردم، نیمه های شب وقتی که در میان درد جانفرسا به خواب رفتم، در رویا منظره ای عجیب دیدم. توی خواب، صحرائی در نظرم مجسم شد، لبانم خشک بود و دنبال نجات دهنده ای می گشتم. در همین حال آقایی به من نزدیک شد، خوب که دقت کردم دیدم آن آقا شهید آیت الله دستغیب است. ایشان جلو آمدند و با همان لهجه شیرازی از من سوال کردند: «به دنبال چه می گردی؟» من جریان را گفتم ایشان گفتند: ((آن چیزی که که تو دنبال آن هستی در این بیابان پیدا نخواهی کرد، تو باید از احمد بن موسی یاری طلبی)). در میان درد و ناله صبح از خواب برخاستم و به نزد سیدی بنام ((خوشرو)) رفته، جریان ماوقع و آنچه را که در خواب دیده بودم با ایشان در میان گذاشتم. وی توصیه نمود که هرچه زودتر به شیراز بروم. بعد از وضو وارد حرم مطهر شدم. در کنار حرم پاهایم لیز خورد و ضعفی سراسر بدنم را فرا گرفت. دوباره دست به ضریح گرفتم و تضرع و زاری را آغاز نمودم که از حال رفتم. بخود که آمدم احساس کردم دیگر دردی در پاها و کمرم نیست. بلند شدم و راه رفتم و از حرم بیرون آمدم. در آستانه صحن مطهر عصایم را به یکی از خدام آستان دادم و گفتم دیگر به این نیازی ندارم.                      
 
 عنایت به خانواده شهداء

بانو تقی زاده خواهر یکی از شهداء که از چهار سال قبل دچار بیماری شده و از دو هفته پیش  دچار اختلال حواس، لالی زبان و فلج قسمتی از بدن شده بود در حرم مطهر احمدبن موسی(ع) شفا یافت. در پی شفای این خواهر که ظرف چهار سال بیشتر تلاشهای گروهی از پزشکان برای معالجه وی مثمر ثمر واقع نشده بود، مراسم دعا و نیایش با حضور سید محمد مهدی دستغیب تولیت آستان مقدس احمدی و محمدی(ع) برگزار شد.          

 اولین دیدار خرداد 1366

خواهر پوران قاسمی فرزند گرگعلی که چند روز قبل در زادگاه خود سیرجان بر اثر یک سلسله مسائل خانوادگی و تاثرات روحی قوه ناطقه خود را از دست داده بود، از مراجعت مکرر به مراکز درمانی نتیجه ای نگرفته و بعضی از پزشکان مداوای وی را غیر ممکن دانسته بودند. این خواهر متوسل به هنگام شب و در عالم خواب به محضر مبارک آقائی بزرگوار شرفیاب می شود و ایشان وی را در توسل به حرم مطهر حضرت احمدبن موسی شاهچراغ(ع) ذکر می فرمایند. خواهر قاسمی سیرجانی عصر روز عید سعید فطر برای اولین بار وارد شیراز می شود و پس از  تشرف به حرم مطهر حضرت احمدبن موسی(ع) مدتی در کنار ضریح مقدس در حال تضرع و توسل بسر برده تا اینکه پس از ساعاتی با فریادهای((شاهچراغ)) زبان وی مجددا گویا و قوه تکلم خود را باز می یابد.

بدنبال بهبود و شفا یافتن خواهر قاسمی نقاره خانه حرم مطهر حضرت شاهچراغ(ع) بصدا درآمد.     

 با هزاران امید

 جابر خالدی فرزند عزیز قلی 24 ساله و اهل روستای علیا خفرک سفلی از توابع مرودشت می باشد. در دوران سلامت چندین بار به جبهه های نبرد حق علیه باطل شتافته و همراه با سایر رزمندگان اسلام در جنگ حق علیه باطل شرکت نموده و علیرغم شهادت برادرانش به اسامی حمید و مسعود خالدی یکدم از مبارزه با صدامیان کافر دست برنداشته بود. نامبرده به دنبال شهادت برادرانش و دیگر ناراحتی ها و مصیبت های خانوادگی سرانجام در شب دهم ماه رمضان پس از افطار دچار سکته می شود و طرف چپ بدن بخصوص پای چپش بطور کامل لج می گردد. وی بلافاصله به وسیله نزدیکان و همسایگانش به بیمارستان مرودشت منتقل شده و سپس به دو تن از پزشکان خصوصی مراجعه می کند که نتیجه ای نمی بخشد. وی آنگاه به توصیه پزشکان مرودشت به بیمارستان شهید فقیهی شیراز اعزام می شود، ولی پس از آزمایشات مختلف و عکسبرداری از همه جا ناامید شده بالاخره در شب بیست و سوم ماه مبارک رمضان بر اساس خوابی که یکی از نزدیکانش می بیند که وی در حرم حضرت شاهچراغ(ع) شفا یافته است بوسیله چند نفر از بستگانش با هزاران امید به پابوس فرزند هفتمین اختر آسمان ولایت و امامت حضرت احمدبن موسی(ع) می شتابد و با قرائت

قرآن

و دعا از آن بزرگوار طلب شفا می نماید. دقایقی پس از نیمه شب ملاحضه می کند که یک روحانی بالای سر او ایستاده و همراه با او دست به دعا برداشته است. وی پس از لحظاتی روحانی مزبور را دیگر نمی بیند و متوجه می شود طنابی که پای او را به ضریح بسته است باز شده و در میان هلهله زائرینی که در حاشه ضریح مقدس به نوحه خوانی و سینه زنی مشغولند او افسوس می خورد و با خود می گوید که چرا من نمی توانم همدوش این برادران به سینه زنی بپردازم. در همین لحظات بناگاه از خود بیخود می شود و به یک باره روی پای خویش می ایستد. زائرین حرم با مشاهده وضعیت این جوان افلیج که بصورتی غیر مترقبه شفا یافته بلافاصله او را در آغوش می گیرند و شکر و سپاس می گویند.

اردیبهشت ماه 1367

 اشک شوق

 اینجانب سید مجید قلندری تاج فرزند سید حسن 17 ساله ساکن شهرک محمد بن جعفر طیار محصل کلاس دوم تجربی هستم. پدرم کشاورز است. یکروز در منزل میهمان داشتیم و مشغول تهیه غذا بودیم، من در حال سفره انداختن بودم که یکدفعه از ناحیه چپ سینه و قلبم احساس سوزش و درد زیاد نمودم و دستهایم را که بلند کردم تقریبا نفسم داشت قطع می گردید و روی زمین افتادم و بطور کامل دیدم که طرف چپم ناراحت است و بالاخره پای چپم بطور کامل ناقص و فلج گردید. فورا نزدیکانم مرا به بیمارستان افشار دزفول بردند، ولی اثر نداشت و دکترهای آنجا اعلام نمودند باید فورا به بیمارستان اهواز منتقل شوم. البته لازم به یادآوری است که سوزن به پایم می زدند، اصلا نمی فهمیدم، حتی سیگار را روی پایم خاموش نمودند و نفهمیدم و در اهواز به دکتر محسن راز افشار مراجعه نمودم ولی ایشان هم علیرغم اینکه مقادیر زیادی مرا معاینه نمودند و نسخه هایی هم دادند ولی اصلا اثر نکرد و حتی ایشان هم ناامید بودند. بسیار از مسئله ناراحت بودم و رنج می بردم. بنا بود برای معالجه به تهران برویم ولی با

استخاره

و بعد از این خوابی که حالا نقل می کنم تصمیم به آمدن به شیراز گرفتم. من اصلا تابحال به شیراز نیامده بودم، ولی حدود ده روز قبل بسیار ناامید شده بودم، شب در خواب آقایی را با قد و قامتی آراسته با لباس سفید و عرقچین سبز خدمتشان رسیدم، آقا خودشان را معرفی فرمودند که من شاهچراغ هستم بلند شو بیا، هر چه زودتر زیارت ما بیا. از خواب بیدار شدم و از خانواده مصرا خواستم که مرا به شیراز برای زیارت مولا حضرت شاهچراغ(ع) بیاورند. بالاخره روز جمعه 12 بهمن ماه همراه مادر و برادرم حمید که معلم است به شیراز آمدیم. ناامید از همه جا حرم مطهر حضرت احمدبن موسی(ع) را با توکل به حق تعالی و توسل به چهارده معصوم پاک زیارت نمودم و روز موعود یعنی یکشنبه فرا رسید و آمدم بندی را از دفتر شاهچراغ(ع) گرفتم و به ضریح مطهر خود را بستم و سرم را به زیر انداختم و دعا و ناله می کردم. بعد از حدود سی دقیقه همان آقا را که در خواب دیده بودم اما این دفعه با لباس سبز کمرنگ و عرقچین سبز بر سر داشت و گفتم آقا مولا و آقا فرمود که چرا نشسته ای؟ بلند شو، من گفتم آقا مریضم من را از راه دور آورده اند. یک پایم فلج شده. آقا فرمودند: من به تو می گویم بلند شو و تو خوب شده ای.

این حرف را شنیدم، یک نیرویی به پایم خورد و دیدم که بند پاره شده و یک نیروی الهی به من کمک نمود و بحمدالله توانستم بلند شوم و زدم زیر گریه و دور ضریح مطهر راه رفتم و متوجه شدم بحمدالله شفا پیدا نمودم.

بهمن 1369

 عشق به اهلبیت

 در خـــجسته ایام میلاد حضـــرت قائم(ع) در بارگاه ملکوتی فرزند بزرگوار امام هفتم حضرت احمدبن موسی الکاظم شاهچراغ(ع) معجزه ای رخ داد.

دختر بچه محصل 11 ساله ای بنام مرجان اسدپور فرزند محمد جواد اهل خرمشهر ساکن شیراز که بطور مادرزادی مبتلا به ناشنوائی و لکنت زبان بود و از حدود 2 سالگی خانواده وی با مراجعه مکرر به سازمان بهزیستی-کلینیک ویژه هدایت و چند دکتر متخصص در شیراز قصد مداوای وی را داشتند، اما نتیجه ای حاصل نمی شد. چند شب قبل حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها را به خواب می بیند و مورد عنایت خاصه این حضرت واقع می شود، و شب جمعه نیز همراه با نزدیکانش به حرم مطهر حضرت شاهچراغ(ع) مشرف شده و پس از زیارت لحظه ای به فکر فرو می رود که شفای خود را از حضرتش بگیرد. لذا با قلبی پاک و آکنده از عشق به اهلبیت عصمت و طهارت به حضرت احمدبن موسی الکاظم شاهچراغ(ع) متوسل می گردد و روسری اش را به شبکه های ضریح مقدس می بندد. پس از آن نوری از ضریح مقدس ساطع می شود و او در ناباوری کامل و گریه فراوان به مادرش می گوید که مادر مگر می شود من خوب شوم و شفا پیدا نمایم؟ که حضرت با عنایت خاصه خود شفای وی را از حق تعالی گرفتند و دختر بچه ناشنوای مادرزاد شفای خود را بدست می آورد. متعاقب وقوع این معجزه خدام حرم مطهر نقاره خانه آستان مقدس شاهچراغ(ع) را بصدا در می آورند.

در مجلس با شکوهی که به همین مناسبت با حضور هزاران تن از شیفتگان خاندان ولایت در صحن مطهر برگزار گردید، حضرت آیت الله سید محمد مهدی دستغیب تولیت آستان مقدس احمدی و محمدی(ع) جریان معجزه حضرت شاهچراغ(ع) و شفا یافتن دوشیزه مرجان اسدپور را بیان نمودند و ضمن تفسیر سوره مبارکه کوثر به ذکر فضائل ائمه طاهرین صلوات الله علیهم اجمعین پرداخت. خانم مرجان اسدپور طی سخنانی از معجزه ای که برایش اتفاق افتاده بود صحبت کرد و شرح بیماری خود را به تفصیل برای زائرن حرم مطهر بیان داشت و پدر و مادرش نیز از خداوند قادر متعال سپاسگذاری نمودند و در پایان از طرف آیت الله دستغیب هدایایی تقدیم دختر شفا یافته شد و مقادیر زیادی شیرینی و پارچه های تبرکی به امت اسلامی حاضر در مراسم اهدا گردید.

بهمن ماه 1373

 بلند شو ترا شفا دادیم

پسر بچه ده ساله که محمد نیمزاری اهل و ساکن جیرفت بود حدود هشت ماه پیش دچار تب شدید شده و همزمان با آن خالهای قرمز و سیاهی در بدنش مشاهده می شود. با توجه به ناراحتی شدید نامبرده اطباء و درمانگاههای موجود در جیرفت و کرمان از معالجه وی ناامید شده و اعلام می نمایند که وی مبتلا به سرطان خون می باشد. ناگزیر پدر پسر بچه مزبور او را جهت معالجه به شیراز می آورد و در بیمارستان شهید فقیهی شیراز بستری می کند و سپس بیمار را به بیمارستان علی اصغر شیراز منتقل نموده و چهل روز از بستری شدن وی در بیمارستان مزبور می گذرد، بدون اینکه نتیجه ای گرفته شود. بالاخره در شب جمعه پدر و مادر کودک بیمار از همه جا مایوس شده و تصمیم می گیرند جهت بهبود او به حضرت احمد بن موسی(ع) متوسل شوند با همین هدف فرزند خود را به حرم مطهر شاهچراغ(ع) منتقل کرده و پس از چند دقیقه در کمال تعجب در حضور خدام و زوار حرم، پسر بچه ای از جای خود بلند شده و با صدای بلند می گوید که من خوب شدم و به آغوش مادرش پناه می برد.

آبان ماه 1376

 بگو «یا علی»

پوران رودبارانی که پس از شفا یافتن نام معصومه را بر می گزیند در سن سه سالگی از ناحیه پا و کمر فلج می شود. چندین بار تحت عمل جراحی قرار می گیرد و یک بار هم پلاتین در استخوان او قرار می دهند که متاسفانه عفونت کرده و موجب ناراحتی بیشتر می شود. بررسی پرونده های طولانی پزشکی این بیمار شفا یافته همگی نشان از عجز و ناتوانی دست بشر در شفای بیماری او دارد. این دختر خانم به همراه بستگان و خانواده اش در ایام نوروز برای زیارت حضرت شاهچراغ(ع) به شیراز سفر می کند و در ساعت یک بامداد روز 8/1/73 در سن 23 سالگی با توسل به حضرت احمدبن موسی(ع) در حرم این بزرگوار شفای کامل می یابد.

فروردین ماه 1373
 
انگشتری طلا

زهرا نوردی ساکن آران کاشان می گوید مشغول مرتب کردن منزل و نظافت خانه بودم که کمد بزرگ کنار دیوار بر روی من افتاد. مدتی از شدت درد بیهوش شدم. وقتی به خود آمدم، اطافیان کمد را برداشته بودند. شدت درد بحدی بود که راه رفتن برایم مقدور نبود. با همان حال مرا به دکتر بردند. بعد از معاینه گفتند بین مهره های ستون فقرات فاصله افتاده است. هر روز صبح حالت تهوع زیاد داشتم. نمی توانستم بنشینم. بارها به دکترهای زیادی مراجعه کردم، مانند دکتر شفاهی، دکتر صفارزاده و دکتر کرمانی. عکسبرداری و آزمایش های متعدد انجام دادم به جایی نرسیدم.

روزبروز بدتر و ناراحت تر بودم. دمادم به اهل بیت عصمت و طهارت متوسل بودم. با شوهرم صحبت کردم، تصمیم گرفتیم به پابوس حضرت شاهچراغ(ع) بیائیم. در راه مرتب نذر و نیاز می کردم. نذر کردم اگر خوب شدم، انگشتری طلای خود را به حضرت هدیه دهم. عصر به زیارت شاهچراغ(ع) آمدیم. شدیدا به آقا متوسل شدم و گریه کردم. گفتم: آقا می دانی من رنجهای زیادی کشیدم. درد بسیار تحمل کردم. خیلی خرج دوا و دکتر کردم. دیگر طاقت درد کشیدن ندارم. کاسه صبرم لبریز شده، آقا نجاتم بده، مرا دست خالی به آران برنگردان.

شب شده بود، در حالیکه اشک از چشمانم جاری بودف لحظه ای در کنار ضریح مطهرش به خواب رفتم. در خواب دو نفر سید که یکی شال سبز بر گردن و عبای مشکی بر تن داشت با قدی بلند و رشید و دومی با لباس سفید دیدم. آن سید بزرگوار دست برگرفت و گفت:(( بیا ببین من طلا دارم. انگشترت برای خودت)). بعد به تختی که در کنار حرم بود اشاره کرد، روی آن بخوابم و پارچه سبزی که بر گردن داشت بر روی من انداخت که همزمان بیدار شدم و متوجه شدم که هیچگونه دردی ندارم و بطور کامل شفا پیدا نموده و اللحمد الله خوب شده ام.
 
 نوید بشارت

خانم زرانگیز تند رو چنین می گوید: دو روز قبل از خواب که بیدار شدم ناباورانه متوجه شدم که اصلا هیچ چیز را نمی بینم. خیلی گریه کردم. شوهرم مرا به بیمارستان خلیلی برد. دکترها گفتند کاری از دست ما ساخته نیست. شوکه شده است. به خانه برگشتیم. اصلا نمی دیدم. دنیا برایم تیره و تاریک بود. اما نور امید در دلم می درخشید. امید به فضل و کرم خدا، در منزل نماز می خواندم و متوسل بودم. زمان را از یاد برده بودم. امروز هم از صبح مشغول ذکر و راز و نیاز بدرگاه خدا بودم. بخاطر ندارم ساعت چند بود که خواهر شوهرم مقداری بخور بابونه و اسفند برایم داد که خوابم برد. نمی دانم چطور شد، هراسان از خواب پریدم و دلم گوهی می داد که با عجله برای زیارت حضرت شاهچراغ(ع) بروم. از شوهرم خواهش کردم هرچه سریعتر مرا به شاهچراغ(ع) ببرد.

همراه خواهر و مادر شوهرم به حرم آمدیم، شبکه های ضریح مطهر را در دست گرفتم و بوسیدم و گریه کردم، ضجه زدم و التماس کردم که: ((آقا مرا شفا بده، یا شاهچراغ مرا شفا بده)). نمی دانم چه شد که بی هوش گشتم. بعد از مدتی نوری شدید به چشمانم خورد و مردم را دیدم که دور من جمع شده اند، فهمیدم شفا پیدا نمودم. بلند شدم، سبکی و معنویت خاصی در خود احساس می کردم. همه جا روشن بود. مردم صلوات می فرستادند و جمعیت لباسهایم را برای تبرک پاره می کردند که توسط خدمه حرم به دفتر حرم هدایت شدم. از حضرت شاهچراغ(ع) می خواهم واسطه شود، خداوند همه مریض ها را شفا دهد انشاءالله.

جمعیت در مقابل درب ورودی دفتر حرم مطهر موج می زد. نقاره خانه آستان مبارک می نواخت و نوید بشارت می داد.

ضریح مطهر

ثریا کارآمد 26 ساله چنین می گوید: مدت 4 روز بود که لال شده بودم و قادر به حرف زدن نبودم. حتی هیچ کس را نمی شناختم. مرا به چند دکتر و بیمارستان بردند اما فایده ای نداشت. پس از یکی دو روز از بیماریم، قادر به راه رفتن هم نبودم. به پدرم با اشاره گفتم مرا به شاهچراغ(ع) ببرد. آنها هم مرا به اینجا آوردند و به ضریح بستند. به حضرت متوسل شدم و بعد از مدتی از خود بیخود شدم، وقتی به خود آمدم دیدم می توانم حرف بزنم و راه بروم، بلند شدم و شروع به حرف زدن کردم. به خواهر شوهرم که در کنارم بود گفتم که حضرت شفایم داده و چند مرتبه گفتم ((یا شاهچراغ)) و از خوشحالی انگشترم را به حضرت هدیه کردم و داخل ضریح مطهرش انداختم.

 

منبع : آکا ایران






تاریخ : سه شنبه 93/6/11 | 8:50 صبح | نویسنده : علی اکبر حق پسند | نظرات ()
.: Weblog Themes By SlideTheme :.