نظرات ارسالي
+
هر روزي ازايّام هفته ذکراون روز رويك بار به نيّت صد مرتبه بنويس :
شنبه: يا ربّ العالَمين
يک شنبه: يا ذا الجلالِ و الاِکرام
دو شنبه: يا قاضِيَ الحاجات
سه شنبه: يا ارحَمَ الرّاحمين
چهار شنبه: يا حيُّ يا قَيّوم
پنج شنبه: لا الهَ الّا اللهُ المَلِکُ الحقُّ المُبين
جمعه:
اللّهم صلّ علي محمّد و آلِ محمّد و عجّل فرجهم





.: ام فاطمه :.
97/5/4
هما بانو
*چهار شنبه: يا حيُّ يا قَيّوم*
پيام رهايي
..چقدر زيباست با خدابودن و با خدازندگي کردن....ممنون
شهيد هادي
چهار شنبه: يا حيُّ يا قَيّوم
.: ام فاطمه :.
پنج شنبه: لا الهَ الّا اللهُ المَلِکُ الحقُّ المُبين@};-
+
[تلگرام]
سال 1396 سال خروس
1397سال سگ
1398سال خوک
1399سال موش
1400سال گاو
1401سال ببر
1402سال خرگوش
1403سال اژدها
1404سال مار
1405سال اسب
1406سال بز
1407سال ميمون
1408خروس
1409سال سگ
1410سال خوک
و...
همين طور ميچرخه...
جبهه مقاومت اسلامي
96/3/10
+
[تلگرام]
يعقوب ليث صفاري
شبي هر چه کرد ؛ خوابش نبرد ،
غلامان را گفت : حتما به کسي ظلم شده ؛ او را بيابيد.
پس از کمي جست و جو ؛ غلامان باز گشتند و گفتند : سلطان به سلامت باشد ، دادخواهي نيافتيم .
اما سلطان را دوباره خواب نيامد ؛ پس خود برخواست و با جامه مبدل ، از قصر بيرون شد ؛
در پشت قصر خود ؛ ناله اي شنيد که ميگفت خدايا :
يعقوب هم اينک به خوشي در قصر خويش نشسته و در نزديک قصرش اينچنين ستم ميشود ؛
سلطان گفت : چه ميگويي؟
من يعقوبم و از پي تو آمده ام ؛ بگو ماجرا چيست؟
آن مرد گفت : يکي از خواص تو که نامش را نميدانم ؛ شبها به خانه من مي آيد و به زور ، زن من را مورد آزار و اذيت و تجاوز قرار ميدهد .
سلطان گفت : اکنون کجاست؟
مرد گفت: شايد رفته باشد .
شاه گفت : هرگاه آمد ، مرا خبر کن ؛ و آن مرد را به نگهبان قصر معرفي کرد و گفت :
هر زمان اين مرد ، مرا خواست ؛ به من برسانيدش حتي اگر در نماز باشم .
شب بعد ؛
باز همان متجاوز به خانه آن مرد بينوا رفت ؛ مرد مظلوم به سراي سلطان شتافت .
يعقوب ليث سيستاني؛ با شمشير برهنه به راه افتاد ، در نزديکي خانه صداي عيش مرد را شنيد ؛
دستور داد تا چراغها و آتشدانها را خاموش کنند آنگاه ظالم را با شمشير کشت .
پس از آن دستور داد تا چراغ افروزند و در صورت کشته نگريست ؛
پس ؛ در دم سر به سجده نهاد ،
آنگاه صاحب خانه را گفت قدري نان بياوريد که بسيار گرسنه ام .
صاحبخانه گفت : پادشاهي چون تو ؛ چگونه به نان درويشي چون من قناعت توان کردن؟
شاه گفت: هر چه هست ؛ بياور .
مرد پاره اي نان آورد و از شاه سبب خاموش و روشن کردن چراغ و سجده و نان خواستن سلطان را پرسيد ؛
سلطان در جواب گفت:
آن شب که از ماجراي تو آگاه شدم ؛ با خود انديشيدم در زمان سلطنت من ؛ کسي جرأت اين کار را ندارد مگر يکي از " فرزندانم "
پس گفتم چراغ را خاموش کن تا " محبت پدري "مانع اجراي عدالت نشود؛
چراغ که روشن شد ؛ ديدم بيگانه است ؛
پس سجده شکر گذاشتم .
اما غذا خواستنم از اين رو بود که از آن لحظه که از چنين ظلمي در سرزمين خود آگاه شدم؛
با پروردگار خود پيمان بستم لب به آب و غذا نزنم تا داد تو را از آن ستمگر بستانم .
اکنون از آن ساعت تا به حال چيزي نخورده ام.
گر به دولت برسي ؛ مست نگردي ؛ مردي
گر به ذلت برسي ؛ پست نگردي ؛ مردي
اهل عالم همه بازيچه دست هوسند
گر تو بازيچه اين دست نگردي ، مردي.
اگر يعقوب هاي اين زمانه،چراغ خاموش کنند و در پي عدل و انصاف بيفتند،!
چندصد آقا و آقازاده به زمين مي افتند....!!!!
حتما (مصلحت نيست که چراغي خاموش شود.!!)
جبهه مقاومت اسلامي
95/11/28
جبهه مقاومت اسلامي
95/11/9
جبهه مقاومت اسلامي
95/10/22
جبهه مقاومت اسلامي
95/10/22
راستي از بدهکاران به بانکا چه خبر ؟ دارند گمناما و با ناماي ... ؟ بابا يارانشونو مسدود کنن ! مثل يارانه ي ما براي يه وام يه ميليون تومني که چند قسطشم داشتيم داديم !
جبهه مقاومت اسلامي
95/10/22
جبهه مقاومت اسلامي
95/10/15