وب حرم 72
- وب موز فانسایت "آسیانیوز" نوشت: "ماریا الجوهری" پس از انفجار سوم در خیابان "العریض" بیروت، در صفحه فیسبوک خود نوشت: "این سومین انفجار است و نمیدانم شاید در چهارمین انفجار کشته شوم .. احساس غم انگیزی دارم"!!
از فروغی تا ساعد
در 25 شهریور 1320 در حالیکه ایران تحت اشغال قوای بیگانه قرار داشت و در نتیجه بیکفایتیهای رضاخان سیستم دفاعی و معیشتی کشور نابود شده بود، "فروغی" از رجال متنفذ "دربار پهلوی" با مشورت انگلیسیها، محمدرضای 22 ساله را به جای پدرش به تخت سلطنت نشاند.
سیاست آن زمان انگلیس در جهتی اتخاذ شده بود که ایران به عنوان پلی برای پیروزی در جنگ جهانی دوم قرار گیرد، لذا "سر ریدر بولارد" سفیر انگلیس در ایران تلاش داشت تا یک شاه جوان، بیتجربه و مطیع را در ایران حاکم کند تا از این طریق بتواند سیاست انگلیس در منطقه را پیاده کند.
محمدرضای جوان در ابتدای کار، قدرت چندانی نداشت و نقش یک پادشاه تشریفاتی را ایفا میکرد و امور اصلی برعهده فروغی بود.
فروغی که از مبلغان فرهنگ غرب و فراماسونری در ایران محسوب میشد، پس از امضای "پیمان اتحاد" با دول انگلیس، شوروی و خرج داراییهای کشور برای قوای متجاوز، در اسفند 1320 از نخست وزیری استعفا کرد.
پس از استعفای جنجالبرانگیز فروغی، در حالی که محافل سیاسی و مطبوعاتی کشور، انتظار نخست وزیر شدن "قوام" را داشتند، به یکباره نام "علی سهیلی" به عنوان نخست وزیر مطرح شد. سهیلی در کابینه فروغی عهده دار سمت وزارت خارجه بود.
سهیلی پس از حدود 6 ماه تکیه بر کرسی نخست وزیری در حالی که از سوالات پی در پی نمایندگان مجلس به ستوه آمده بود، در هشتم مرداد 1321 به مجلس رفت و در نطقی مفصل کناره گیری خود را از نخست وزیری اعلام کرد.
درمرداد 1321 کاخ نخست وزیری ایران شاهد حضور مردی بود که در دوران رضا شاه، مغضوب وی بود. "احمد قوام" پس از 18سال بار دیگر عهده دار سمت نخست وزیری شد و سومین نخست وزیر پهلوی دوم لقب گرفت.
پس از آنکه در بهمن 1321 قوام به دلیل عدم همکاری مجلس از سمت نخست وزیری استفعا کرد، سهیلی بار دیگر تا بهمن 1322 عهده دار نخست وزیری شد، تا آنکه در فروردین 1323 ، "محمد ساعد" رئیس الوزرا ایران شد، ساعد که به واسطه دوستی با روسها به کرسی نخست وزیری تکیه زده بود در آبان 1323 به دلیل معطل گذاشتن درخواست شوروی مبنی بر کشف و استخراج نفت در مناطق شمالی ایران، استعفا کرد.
دولتهای مستعجل
در آبان 1323 پس از آنکه "مصدق" از برتن کردن خرقه نخستوزیری امتناع کرد، خواهرزاده او یعنی "مرتضی قلی بیات" با رای شکننده نمایندگان مجلس به این سمت نائل شد. کابینه "قلی بیات" 5 ماه بیشتر دوام نیاورد و پس از او "ابراهیم حکیمی" مسئول تشکیل کابینه شد.
حکیمی که از بازماندگان مشروطه بود، حدود یک ماه دولت را چرخاند و سپس در خرداد 1324 جای خود را به "محسن صدر" داد.
سوال نمایندگان مجلس در باب خرید اموال مستعمل ارتش آمریکا به قیمت گزاف موجب شد تا عمر کابینه صدر به چهار ماه هم نرسد و بار دیگر حکیمی مامور تشکیل کابینه شود.
8 بهمن 1324 تاریخی است که بار دیگر "قوام" به نخست وزیری میرسد، بحران آذربایجان شاه جوان را بسیار ترسانده است و تنها سیاستمدار کارکشتهای چون قوام میتواند این بحران را فیصله دهد.
قرارداد نفتی، دولتها را قربانی میکند
در آبان 1327، بار دیگر"محمد ساعد" بر سریر نخست وزیری جلوس کرد و استرداد اراضی ایران که مورد مداخله دیگران واقع شده بود را در راس برنامههایش قرار داد. پیچ و خمهای قرارداد نفت، موسوم به "گس- گلشائیان" دولت ساعد را زمینگیر کرد و در نتیجه "رجبعلی منصور" جایگزین وی شد. بازگشت آیتالله کاشانی از لبنان و نیرومندتر شدن مصدق سبب شد تا کابینه منصور هم قربانی قرارداد نفتی منعقد شده با انگلیس شود.
در تیر 1329، سردار فاتح آذربایجان یعنی"رزمآرا" به سمت نخست وزیری نائل شد. وی که تمام نیروی کابینه خود را صرف به سرانجام رساندن قرار داد نفت کرده بود، پس از آنکه در مجلس شورای ملی به ملت ایران توهین کرد، توسط اعضای فدائیان اسلام ترور شد.
سرانجام مصدق ردای نخستوزیری را بر تن میکند
در اسفند 1329، "حسین علا" که بعنوان سفیر ایران در آمریکا برای تامین منافع نفتی واشنگتن، رشوههای هنگفتی را از سران کاخ سفید دریافت کرده بود، به مقام نخستوزیری رسید. دولت "علا" کمتر از یک ماه دوام آورد و " محمد مصدق" رئیس قدرتمند کمیسیون نفت مجلس، هشتاد و سومین کابینه مشروطه را در تاریخ 8 اردیبهشت 1330، تشکیل داد. حوادث دوران نخست وزیری مصدق بسیار مفضل و مطول است.
ملی کردن صنعت نفت، اعمال سیاست خلع ید، کاستن از قدرت دربار، طرح دعاوی نفتی ایران و انگلیس در دادگاه لاهه و ابراز تمایل اجباری به آمریکاییها و تودهایها تنها سرفصلهایی از حوادث دوران مصدق است. مصدق در 27 تیر 1331، پس از استنکاف شاه از سپردن وزارت جنگ به او، از سمت نخست وزیری استعفا کرد، اما پس از قیام سی تیر، پس از سه روز بار دیگر عهدهدار سمت نخستوزیری شد.
کودتای 28 مرداد 1332، که دسیسهای طراحیشده از سوی سرویسهای جاسوسی آمریکا و انگلیس بود، موجبات سقوط دولت مصدق را فراهم آورد.
"فضل الله زاهدی"، " حسین علا"، "منوچهر اقبال" و "جعفر شریف امامی"، رجالی بودند که به ترتیب از مرداد 1332 تا اردیبهشت 1340، عهده دار سمت نخست وزیری بودند.
امینی و اصلاحاتش که حسادت شاه را برانگیخته بود
در دومین ماه از سال 1340، "علی امینی که یک قاجارزاده بود با فشار "کندی" رئیس جمهور آمریکا به شاه ایران تحمیل شد. برنامهها و اصلاحات اقتصادی و ارضی امینی، خواب را از چشمان شاه مستبد ربوده بود. شاه که دیگر طاقت امینی را نداشت به آمریکا رفت و پس از دستبوسی کندی، حکم اخراج امینی را گرفت و شادمان به کشور بازگشت.
"علم"، "منصور"، "هویدا"، نوکران حلقه به گوش دربار پهلوی
شاه مستبد در تیر 1341، "اسد الله علم" نوکر حلقه به گوش خود را برای اجرای هرچه بهتر اصلاحات آمریکایی پسند به نخست وزیری منصوب کرد. "لایحه انجمنهای ایالتی و ولایتی" و رفراندوم "اصول ششگانه" موسوم به "انقلاب سفید" و حمله به مدرسه فیضیه قم و سرکوب قیام مردم تهران در 15 خرداد از جمله اقدامات "علم" در بیش از یک سال نخست وزیری بود.
در آخرین روزهای سال 42، "حسنعلی منصور" مامور تشکیل کابینه شد. در دولت منصور لایحه ننگین "کاپیتولاسیون" به تصویب رسید و پس از افشاگریهای امام خمینی(ره) منصور در آبان 1343، دستور حمله به خانه امام خمینی (ره) و تبعید ایشان به ترکیه را صادر کرد. منصور در اول بهمن 1343 در حالیکه عازم بهارستان بود توسط "محمد بخارائی" از پیروان فدائیان اسلام، ترور شد.
پس از کشته شدن منصور، باجناق او یعنی " امیر عباس هویدا" بر کرسی نخست وزیری تکیه زد. هویدا فرزند "میرزا رضا" از حواریون "عباس افندی"بود و به فرقه ضاله بهائیت گرایش داشت.
هویدا با دستبوسیها و سینه چاکیهای مکرر خود توانست 13 سال در سمت نخست وزیری باقی بماند و هفت کابینه را تشکیل دهد. برگزای جشنهای 2500 ساله و تغییر تاریخ رسمی کشور را شاید بتوان مهمترین اتفاقات دوران نخست وزیری هویدا دانست.
آخرین ترکشهای رژیم شاه، "آموزگار"، "شریف امامی"، "ازهاری"، "بختیار"
درمرداد 1356، شاه با فشار کارتر دموکرات، "جمشید آموزگار" را برای ایجاد فضای باز سیاسی به نخست وزیری رساند. دولت آموزگار، یک سال بیشتر دوام نیاورد و در شهریور 1357، در حالی که مردم طی تظاهرات متعدد، خواستار سرنگونی رژیم پهلوی و برقرار حکومت جمهوری اسلامی به رهبری امام خمینی (ره) بودند، "شریف امامی" بار دیگر به سمت نخست وزیری رسید.
شریف امامی سعی داشت تا خود را مومن و مذهبی جلوه دهد تا به این ترتیب مسیر انقلاب اسلامی ایران را منحرف کند، اما امام خمینی(ره) با هوشیاری، ضمن تاکید بر نیرنگ بازی رژیم، خواهان ادامه مبارزه تا سرنگونی شاه شدند.
کشتار هزاران نفر از مردم در روز 17 شهریور 1357، که به جمعه سیاه معروف است، لکه ننگی بر دوران صدارت شریف امامی است.
ناتوانی" شریف امامی" در مهار امواج خروش انقلابی مردم، موجب شد تا شاه، رئیس ستاد کل ارتش یعنی" سپهد ازهاری" را مامور تشکیل کابینه کند.
تظاهرات میلیونی مردم در تاسوعا و عاشورا سال 57، چنان وحشتی دل ازهاری ایجاد کرد که وی نتوانست بیش از دو ماه ردای نخست وزیری را بر تن نگه دارد و در دی 57، جای خود را به "شاپور بختیار" داد.
بختیار که از حمایت برخی منتقدان شاه همچون "امینی" و "صدیقی" بهره مند بود، تلاش داشت تا به هر ترفندی کشتی به گل نشسته پهلوی را به ساحل آرامش برساند.
امام خمینی(ره) طی سخنانی در پاریس، دولت بختیار را غیرقانونی اعلام میکند و همین فرمایش امام(ره) موجب میشود تا مردم در شعارهای خود بختیار را نوکری بیاختیار خطاب کنند. فرار شاه خائن در 26 دی و بازگشت شکوهمند امام خمینی(ره) به کشور در 12 بهمن به مثابه آب سردی بر پیکره بیجان دولت بختیار بود.
بختیار که خود را مرغ توفان میدانست در واپسین روزهای نخست وزیریاش به مجلس سنا رفت و از برقراری مجدد حکومت نظامی سخن گفت، غافل از اینکه چند ساعت بعد، امواج رادیویی، صدای انقلاب اسلامی ایران را به گوش جهانیان رساند.
پایگاه اطلاعرسانی KHAMENEI.IR در پنجمین قسمت از مجموعه چندرسانهای عبدصالح، خاطرهای از اولین روزهای بازگشت حضرت امام خمینی رحمهالله در سال 1357 به کشور و ماجرایی دربارهی انس ایشان با کلامالله مجید را منتشر کرد. عنوان این قسمت «انقلاب قرآن» است و بخشی از فایل صوتی خاطرهی رهبر انقلاب برای اولین بار پس از سی و سه سال در این برنامه منتشر میشود.
بیانات در جلسه درس تفسیر قرآن کریم 1360.11.09
امام که آمده بودند ایران - سال 57 - خب ما اوّل یک نظر امام را دیدیم، سالى که ایشان، روزى که ایشان وارد شدند آنجا زیارت کردیم امام را بعد هم شب که آمدند مدرسهى رفاه یک نظر دیدیم، نزدیک هم نرفتم که مبادا مزاحمشان بشویم که همهى دورشان را گرفته بودند، مىبوسیدند، من گفتم، من یک نفر حداقل اذیت نکنم امام را، نرفتم،[گفتم] بعد مىرویم خدمت امام. فردا شبش بود ظاهراً، یا یکى دو شب بود که آن مدرسهى علوى بودند، فرستادند ما را خواستند، بنده و بقیهى برادرانى که عضو شوراى انقلاب بودیم ماها را خواستند. من وارد اتاق شدم، سر شب بود دیدم امام نشستند پشت قرآن دارند قرآن مىخوانند. حالا کِى است؟ دو سه روز بعد از ورود امام، آن روزهایى که شماها لابد یادتان هست در خیابان ایران و آن محوطهى اطراف چه خبر بود از جمعیت و ولولهى جمعیت. امام مراجعات به او شده، آمدهاند، رفتهاند. حالا غیر از اینکه مردم آمدهاند مراجعه کردند، افراد خصوصى، سیاستمداران، روحانیون، - نمىدانم - دوستان قدیمى، افراد متفرقه آمدند خدمت امام، یکى پیشنهاد کرده، یکى پرسیده، یکى چیزى گفته، مرتب مشغول بود امام. سرشب ایشان در این همه غوغا که حالا بعدش هم باز یک عدّهاى بخواهند ملاقات کنند، یک عدّهاى کار دارند، تا آخر شب باز امام کار داشت، در همهى این غوغاها بعد از نماز مغرب و عشا ایشان نشسته بودند در یک اتاق تنها انگار که در این دنیا هیچ خبرى نیست قرآن را باز کرده بودند، مشغول قرآن خواندن بودند. یعنى امام یک روز هم قرآن خواندن یادشان نمىرفت؛ مرتب قرآن مىخواند. ببینید این دل با قرآن آشناست که اینجورى است.
1376.11.14
یکى از خاطرات خیلى جالب من، آن شب اوّلى است که امام وارد تهران شدند؛ یعنى روز دوازدهم بهمن - شب سیزدهم - شاید اطّلاع داشته باشید و لابد شنیدهاید که امام، وقتى آمدند، به بهشت زهرا رفتند و سخنرانى کردند، بعد با هلىکوپتر بلند شدند و رفتند.
تا چند ساعت کسى خبر نداشت که امام کجا هستند! علّت هم این بود که هلىکوپتر، امام را در جایى که خلوت باشد برده بود؛ چون اگر مىخواست جایى بنشیند که جمعیت باشد، مردم مىریختند و اصلاً اجازه نمىدادند که امام، یک جا بروند و استراحت کنند. مىخواستند دور امام را بگیرند.
من در مدرسه رفاه بودم که مرکز عملیاتِ مربوط به استقبال از امام بود - همین دبستان دخترانه رفاه که در خیابان ایران است که شاید شما آشنا باشید و بدانید - آنجا در یک قسمت، کارهایى را که من عهدهدار بودم، انجام مىگرفت؛ دو، سه تا اتاق بود. ما یک روزنامه روزانه منتشر مىکردیم. در همان روزهاى انتظار امام، سه، چهار شماره روزنامه منتشر کردیم. عدّهاى آنجا بودیم که کارهاى مربوط به خودمان را انجام مىدادیم.
آخر شب - حدود ساعت نهونیم، یا ده بود - همه خسته و کوفته، روز سختى را گذرانده بودند و متفّرق شدند. من در اتاقى که کار مىکردم، نشسته بودم و مشغول کارى بودم؛ ناگهان دیدم مثل این که صدایى از داخل حیاط مىآید - جلوِ ساختمان مدرسه رفاه، یک حیاط کوچک دارد که محلِّ رفت و آمد نیست؛ البته آن هم به کوچه در دارد، لیکن محلِّ رفت و آمد نیست - دیدم از آن حیاط، صداى گفتگویى مىآید؛ مثل اینکه کسى آمد، کسى رفت. پا شدم ببینم چه خبر است. یک وقت دیدم امام از کوچه، تک و تنها به طرف ساختمان مىآیند! براى من خیلى جالب و هیجانانگیز بود که بعد از سالها ایشان را مىبینم - پانزده سال بود، از وقتى که ایشان را تبعید کرده بودند، ما دیگر ایشان را ندیده بودیم - فوراً در ساختمان، ولوله افتاد؛ از اتاقهاى متعدّد - شاید حدود بیست، سى نفر آدم، آنجا بودند - همه جمع شدند. ایشان وارد ساختمان شدند. افراد دور ایشان ریختند و دست ایشان را بوسیدند. بعضیها گفتند که امام را اذیّت نکنید، ایشان خستهاند.
براى ایشان در طبقه بالا اتاقى معیّن شده بود - که به نظرم تا همین سالها هم مدرسه رفاه، هنوز آن اتاق را نگه داشتهاند و ایام دوازده بهمن، گرامى مىدارند - به نحوى طرف پلهها رفتند تا به اتاق بالا بروند. نزدیک پاگرد پله که رسیدند، برگشتند طرف ما که پاى پلهها ایستاده بودیم و مشتاقانه به ایشان نگاه مىکردیم. روى پلهها نشستند؛ معلوم شد که خود ایشان هم دلشان نمىآید که این بیست، سى نفر آدم را رها کنند و بروند استراحت کنند! روى پلهها به قدر شاید پنج دقیقه نشستند و صحبت کردند. حالا دقیقاً یادم نیست چه گفتند. بههرحال، «خسته نباشید» گفتند و امید به آینده دادند؛ بعد هم به اتاق خودشان رفتند و استراحت کردند.
البته فرداى آن روز که روز سیزدهم باشد، امام از مدرسه رفاه به مدرسه علوىِ شماره دو منتقل شدند که برِ خیابان ایران است - نه مدرسه علوى شماره یک که همسایه رفاه است - و دیگر رفت و آمدها و کارها، همه آنجا بود. این خاطره به یادم مانده است.
از دانشجویان فعال در مبارزه با رژیم ستم شاهی بود،از این بابت،چند سالی طعم تلخ زندان و شکنجه را نیز تحمل کرد.پس از پیروزی انقلاب، تحصیلات اش را در رشته مهندسی فیزیک به پایان رساند، به اهواز رفت تا در راه اندازی سپاهآن جا سهیم باشد .
شهید مجید جعفری بزرگ آباد، زاده روز نهم مرداد ماه سال 1330 در روستای بزرگ آباد از توابع ارومیه، از دانشجویان فعال در مبارزه با رژیم ستم شاهی بود،از این بابت،چند سالی طعم تلخ زندان و شکنجه را نیز تحمل کرد.پس از پیروزی انقلاب، تحصیلات اش را در رشته مهندسی فیزیک به پایان رساند، به اهواز رفت تا در راه اندازی سپاهآن جا سهیم باشد، مسوولیت تعاون و سپس تدارکات و پشتیبانی سپاه استان و محورهای جبهه را بر عهده گرفت و سر آخر روز هجدهم آبان ماه سال 1359 در دزفول به شهادت رسید.
خاطرات از شهید
مادرش از ساده زیستی او میگوید...
مجید هیچ وقت لباس تازه نمیپوشید و اگر این جا هم از حراجی لباس دست دوم میخرید، وقتی برمیگشت، میدیدم شلوار کهنهای به پا دارد. میگفتم که شلوارت کو؟ میگفت که دادم به کسی که نیاز داشت و از زور بیجایی و بیپولی، کنار خیابان افتاده بود.و هر وقت می آمد با دوستان مقدسش و منطقی تر از خودش بودند که به خانه می آمدند من ندیدم که نماز شب یا ظهر رانخوانده غذا بخورندو خلاصه خیلی ساده زندگی می کردند. مجید درس دبیرستان میخواند که یک روز دیدم به خانه آمد و مقداری نان و یک دانه گوجهفرنگی برداشت و مشغول خوردن شد. گفتم که مجید! من غذا پختهام، چرا نان و گوجه میخوری؟ خندید و گفت که دوست ندارم مادر! من نمیخواهم غذای لذیذ بخورم. الان که از این گوجه و نان خوردم، دیگه نمیتوانم غذای دیگری بخورم. هیچ وقت نباید دو نوع غذا بر سر سفره بیاوری.
دوستاناش که جمعهها با مجید به کوهنوردی میرفتند، تعریف میکنند...
وقتی به روستایی میرسیدیم، مجید هر قدر میتوانست به بچههای روستایی کمک میکرد. علاقه زیادی داشت که به فقرا کمک کند. در کنار کوهنوردی و کارهای مختلف فرهنگی، بحث سیاسی هم یکی از مشغولیتهای دائمی ما بود.