وب حرم 72
- وب موز فانشیفته آزادی اسلام شدم/ با عنایت امام حسین (ع) شفا یافتم/ مشتاق دیدار با رهبرم هستم
پس از پیگیریهای مکرر، دریک غروب سرد زمستانی، پای درمصلی شهرک مارلیک با تولیت حجتالاسلام والمسلمین زاکری، نهادیم تا گوش فرا دهیم به صحبتهای سارهبای ساید، دانشآموخته رشته هنر و از مسیحیان پروتستان که با قرائت شهادتین در حضور حجتالاسلام والمسلمین میرزاده، به دین مبین اسلام مشرف شد تا شرح دهد آنچه که بر او گذشت ازکودکی تا دوران میانسالی.
وی در شرح حال زندگی خویش از کودکی تا زمانی که توفیق تشرف به شریعت ناب محمدی را پیدا کرد چنین گفت: درمنطقه امیریه تهران و از پدری و مادری مسیحی متولد شدم، از پیروان سرسخت انجیل و حضرت مسیح (ع) بودم و هیچ گاه قصد تشرف به دین اسلام را نداشتم، اما همواره خود و خانوادهام احترامی خاص و ویژه برای امام حسین (ع) قائل بودیم.
در کودکی به بیماری سختی مبتلا شدن و مادرم برای شفای من، به امام حسین (ع) توسل نمود و نذر کرد تا درصورت بهبود بیماریام، با پای برهنه در مراسم عزاداری آقا اباعبداللهالحسین (ع) حضور پیدا کنم و پس از مدتی با عنایت ایشان شفا یافتم شفا یافتم و با وجود تقید خود به انجیل و مسیح، هرساله این نذر را ادا مینمودم.
وی در ادامه و در تشریح علت گرایش خویش به دین اسلام اظهار داشت: بعد از مدتی، مطالعه در حوزه ادیان الهی را آغاز نمودم و اغلب کتب مرجع در ادیان الهی را بررسی نمودم اما نه با هدف تغییر دین، بلکه صرفا علاقه و تمایل شخصی بود برای کسب اطلاع از ادیان و عقاید گوناگون، تا اینکه با مطالعه قرآن کریم، اولین تمایلات و جرقههای ذهنی برای نزدیک شدن هر چه بیشتر به شریعت ناب محمدی در ذهن من شکل گرفت و با مطالعه هر چه بیشتر این کتاب آسمانی، به این جمعبندی رسیدم که آن تصویری که برخی از هم کیشان من در ارتباط با قرآن کریم ترسیم مینمایند با واقعیت موجود، تفاوت و فاصلهای بسیار دارد و هرچه گذشت انس من با قرآن بیشتر و بیشتر شد، تا جایی که در سختیها و مشکلات قرآن و انجیل را در کنار یکدیگر قرار میدادم و از ایزد منان، طلب رحمت و گشایش مینمودم.
وی در ادامه افزود: بعد از 15 سال مطالعه در حوزه ادیان کتابی را در مقابل خود دیدم که از حضرت ابراهیم (ع) تا حضرت مسیح (ع) با کلامی زیبا و دلنشین سخن میگفت و آنچه که بیش از همه من را شیدای این کتاب کرد پیام شیوای آزادی و آزادگی عبودیت و بندگی در برابر حق تعالی و احترام به کلیه ادیان الهی در این کتاب آسمانی است.
بایساید در ادامه افزود: در نهایت به این نتیجه رسیدم که کاملترین و هموارترین راه برای رسیدن به معبود، راه قرآن و اسلام است و با حضور در این مسجد "مصلی مارلیک" شهادتین خود را در حضور حاج آقا «حجتالاسلام میرزاده» اعلام نمودم و سپس در دفتر نماینده ولی فقیه درشهرستان ملارد «حجتالاسلام والمسلمین حسینی» رسما به دین مبین اسلام مشرف شدم.
وی در ادامه ضمنی تشکر از حجتالاسلام میرزاده (از روحانیون طرح هجرت درشهرستان ملارد) اظهار داشت: پس از حضور در این مکان (مصلی مارلیک) راهنماییهای وی در زدودن اندک غبار شبهات در ذهن من با شرح نمودن حکایت، روایات و تفسیر برخی از سورهها و آیات قرآن کریم، بسیار اثرگذار بود و نقش بسزایی در قطعیت تصمیم من برای دستیابی به این توفیق بزرگ الهی، ایفا نمود.
وی در ادامه افزود: گرایش من به دین مبین اسلام نه به خاطر کسب شهرت و محبوبیت، بلکه به دلیل حقانیت اثبات شده آن است و یکی از بزرگترین اهداف من در آینده، تشویق و ترغیب دیگر همکیشان سابق خود، به این دین مقدس است.
سارهبای ساید در پایان این گفتگو تنها خواسته خویش را دیدار با مقام معظم رهبری عنوان نمود و در این ارتباط تصریح کرد: با اشتیاق وصف ناشدنی، شیفته دیدار با رهبر فرزانهام حضرت آیتالله العظمی خامنهای هستم و امید آن دارم شرایطی فراهم شود تا بتوانم به توفیق و افتخار ملاقات حضوری با این عالم عظیمالشان و گرانقدر دست یابم./گزارش از ناصر رمضانی/
باشگاه خبر نگاران
به کسی که گرفتاری بزرگی برایش پیش بیاید و ناامید شود ؛ می گویند : از این ستون به آن ستون فرج است . یعنی تو کاری انجام بده هرچند به نظر بی سود باشد ولی شاید همان کار مایه ی رهایی و پیروزی تو شود .
مردی گناهکار در آستانه ی دار زدن بود . او به فرماندار شهر گفت : واپسین خواسته ی مرا برآورده کنید . به من مهلت دهید بروم از مادرم که در شهر دوردستی است خداحافظی کنم . من قول می دهم بازگردم .
فرماندار و مردمان با شگفتی و ریشخند بدو نگریست . با این حال فرماندار به مردمان تماشاگر گفت : چه کسی ضمانت این مرد را می کند؟
ولی کسی را یارای ضمانت نبود . مرد گناهکار با خواری و زاری گفت :
ای مردم شما می دانید که من در این شهر بیگانه ام و آشنایی ندارم. یک نفر برای خشنودی خدای ضامن شود تا من بروم با مادرم بدرود گویم و بازگردم . ناگه یکی از میان مردمان گفت : من ضامن می شوم. اگر نیامد به جای او مرا بکشید. فرماندار شهر در میان ناباوری همگان پذیرفت. ضامن را زندانی کردند و مرد محکوم از چنگال مرگ گریخت. روز موعود رسید و محکوم نیامد.
ضامن را به ستون بستند تا دارش بزنند، مرد ضامن درخواست کرد: مرا از این ستون ببرید و به آن ستون ببندید. گفتند: چرا ؟ گفت: از این ستون به آن ستون فرج است .
پذیرفتند و او را بردند به ستون دیگر بستند که در این میان مرد محکوم فریاد زنان بازگشت. محکوم از راه رسید ضامن را رهایی داد و ریسمان مرگ را به گردن خود انداخت. فرماندار با دیدن این وفای به پیمان ، مرد گنهکار محکوم به اعدام را بخشید و ضامن نیز با از این ستون به آن ستون رفتن از مرگ رهایی یافت .
باشگاه خبرنگاران
یک روز ماهیگیری در رودخانه ای ماهی می گرفت.او تورهای خود را درست در میان جریان آب از یک ساحل به ساحل دیگر نهاد . سنگی راهم به ریسمانی بست و آب را با ان به هم می زد تا ماهیان در حال شنا سوراخ های تور را نبینند و بر اثر آلودگی آب ، راه خود را پیدا نکنند و در تور گرفتار شوند.
یکی از ساکنان آن محل او را دید و گفت: ای مرد ماهیگیر، چرا آب را گل می کنی؟ این آب اشامیدنی ماست و با این کار تو، آلوده می شود. ولی ماهیگیر جواب داد:
من چه کار کنم؟ من هم می خواهم ماهی بگیرم تا از گرسنگی نمیرم؛ پس باید آب گل آلود شود تا ماهیان به دام من بیفتند...
باشگاه خبر نگاران
کسانی که بدون مطالعه و مداقه دست به کاری زنند هر چند در تشخیص خویش مومن بوده به حسن ختام عمل و اقدام اعتقاد داشته باشند با ذکر اینکه بر افراد تیزبین و دوراندیش پوشیده نیست که عجله و شتابزدگی هرگز به نتیجه نمی رسد و عجول و شتابزده چون اسب تیزتک یکروز با سر سقوط خواهد کرد.
به همین جهت در قضاوت عجله نمی کنند و عامل را به دست زمان می سپارند زیرا به خوبی می دانند که : «شاهنامه آخرش خوش است» این عبارت مثلی در بدو امر برای هر محقق کنجکاوی ایجاد شبهه می کند که مگر کتاب شاهنامه در آخرش چه دارد و چه نقاظ ضعفی در این شاهکار ادبی جهان یافت می شود که از آن به صورت ضرب المثل استفاده می کنند؟ شاهنامه ی فردوسی کتاب ارزنده ای است که هر ایرانی پاک نژاد آن را به خوبی می شناسد. کتاب شاهنامه چه از نظر کمیت و چه به لحاظ کیفیت از شاهکارهای ادبی جهان به شمار می رود.
حکیم ابوالقاسم فردوسی با نظم و تدوین شاهنامه اساس ادب و ملیت ایران را پی ریزی کرد و اسامی تمام بزرگان و نامداران دوران باستانی را در جریده روزگار ثبت کرده است چنان که خود گوید : چون عیسی من این مردگان را تمام سراسر همه زنده کردم به نام...
اما ریشه تاریخی ضرب المثل بالا از آن سرچشمه گرفته است که نقل شده فردوسی پس از سرودن هجانامه ای درباره سلطان محمود موفق گردید یک نسخه از هجانامه را به وسیله دوستان و طرفدارانی که در دستگاه سلطنت محمود غزنوی داشت مخفیانه به آخر شاهنامه موجود در کتابخانه سلطنتی الحاق و اضافه نماید و همین عمل موجب شده است بعد ها که از شاهنامه کتابخانه سلطنتی به وسیله نساخان و خطاطان به منظور تکثیر و توزیع نسخه ها برمی داشته اند قهرا آن هجانامه آخر شاهنامه را هم می نوشته اند.
با این توصیف اجمالی که درست و غلط آن بر عهده راویان اخبار است. سابقا هرکس شاهنامه مطالعه می کرد چون مکرر به مدح و ستایش از سلطان محمود غزنوی برخورد می کرد به گمان خود همت و جوانمردی سلطان را که مشوق فردوسی در تنظیم شاهنامه گردیده است از جان و دل می ستود و بر آن همه عشق و علاقه به تاریخ و ادب ایران آفرین می گفت! بی خبر از آنکه شاهنامه آخرش خوش است زیرا وقتی که به آخر شاهنامه می رسید و منظومه هجاییه را در آخر شاهنامه قرائت می کرد تازه متوجه می شد که محمود غزنوی نسبت به سلطان ادب و ملیت ایران تا چه اندازه ناجوانمردی و ناسپاسی کرده است.
به همین جهت هر کس در ازمنه گذشته به قرائت شاهنامه می پرداخت قبلـا به او متذکر می شدند تا زمانی که کتاب را به پایان نرسانده باشد و در قضاوت نسبت به سلطان محمود غزنوی عجله نکند زیرا شاهنامه آخرش خوش است یعنی در آخر شاهنامه است که فردوسی محمود غزنوی را به خواننده کتاب می شناساند و با این قصیده هجاییه حق ناسپاسی و رفتار توهین آمیز را در کف دستش می گذارد. بی فایده نیست بدانید که فردوسی برای سرودن شصت هزار بیت شاهنامه نه هزار واژه به کار برده که فقط چهار صد و نود تای آن عربی است....
باشگاه خبر نگاران
در زمانهای دور، کشتی بزرگی دچار توفان شد و باعث شد که کشتی غرق شود. مسافران کشتی توی آب افتادند. در میان مسافران، مردی توانست خودش را به تختهپارهای برساند و به آن بچسبد
موجها تختهپاره و مسافرش را با خود به ساحل بردند. وقتی مرد چشمش را باز کرد، خود را در ساحلی ناشناخته دید بدون هدف راه افتاد تا به روستا یا شهری برسد. راه زیادی نرفته بود که از دور خانههایی را دید. قدمهایش را تندتر کرد و به دروازه شهر رسید.
در دروازهی شهر گروه زیادی از مردم ایستاده بودند. همه به سوی او رفتند. لباسی گرانقیمت به تنش پوشاندند. او را بر اسبی سوار کردند و با احترام به شهر بردند
مسافر از اینکه نجات پیدا کرده خوشحال بود اما خیلی دلش میخواست بفهمد که اهالی شهر چرا آنقدر به او احترام میگذارند. با خودش گفت: .نکند مرا با کس دیگری عوضی گرفتهاند..
مردم شهر او را یکراست به قصر باشکوهی بردند و بهعنوان شاه بر تخت نشاندند
مرد مسافر که عاقل بود، سعی کرد به این راز پی ببرد . عاقبت به پیرمردی برخورد که آدم خوبی به نظر میرسید. محبت زیادی کرد تا اعتماد پیرمرد را به خود جلب کرد. در ضمن گفتگوها فهمید که مردم آن شهر رسم عجیبی دارند.
پیرمرد ، به او گفت: . معمولن شاهان وقتی چندسال بر سر قدرت میمانند، ظالم میشوند. ما به همین دلیل هر سال یک شاه برای خودمان انتخاب میکنیم. هر سال شاه سال پیش خودمان را به دریا میاندازیم و کنار دروازهی شهر منتظر میمانیم تا کسی از راه برسد. اولین کسی که وارد شهر بشود، او را بر تخت شاهی مینشانیم. تختی که یکسال بیشتر عمر نخواهد داشت
مسافر فهمید که چه سرنوشتی در پیش روی اوست . دو ماه بود که به تخت پادشاهی رسیده بود. حساب کرد و دید ده ماه بعد او را به دریا میاندازند. او برای نجات خود فکری کرد:
از فردا بدون اینکه اطرافیان بفهمند توی جزیرهای که در همان نزدیکیها بود کارهای ساختمانی یک قصر آغاز شد .در مدت باقیمانده، شاه یکساله هم قصرش را در جزیره ساخت و هم مواد غذایی و وسایل مورد نیاز زندگیاش را به جزیره انتقال داد
ده ماه بعد ، وقتی شاه خوابیده بود ، مردم ریختند و بدون حرف و گفتگو شاهی را که یکسال پادشاهیاش به سر آمده بود از قصر بردند و به دریا انداختند.
او در تاریکی شب شنا کرد تا به یکی از قایقهایی که دستور داده بود آن دور و برها منتظرش باشند رسید. سوار قایق شد و بهطرف جزیره راه افتاد. به جزیره که رسید، صبح شده بود. خدا را شکر کرد به طرف قصری که ساخته بود رفت اما ناگهان با همان پیرمردی که دوستش شده بود روبهرو شد. به پیرمرد سلام کرد و پرسید: .تو اینجا چه میکنی؟.
باشگاه خبرنگاران
پیرمرد جواب داد: .من تمام کارهای تو را زیرنظر داشتم. بگو ببینم تو چه شد که به فکر ساختن این قصر در این جزیره افتادی؟.
مسافر گفت: .من مطمئن بودم که واقعهی به دریا افتادن من اتفاق خواهد افتاد، به همین دلیل گفتم که پیش از وقوع و بهوجود آمدن این واقعه باید فکری به حال خودم بکنم..
پیرمرد گفت: .تو مرد باهوشی هستی. اگر اجازه بدهی من هم در کنار تو همینجا بمانم
از آن پس، وقتی کسی دچار مشکلی میشود که پیش از آن هم میتوانسته جلو مشکلش را بگیرد و یا هنگامیکه کسی برای آینده برنامهریزی میکند، گفته میشود که علاج واقعه قبل از وقوع باید کرد.