دو راهب و یک دختر زیبا... - افـچـــنگ دیـار اهل دل ... دیـار دلــداران
درباره وب

به دیار اهل دل ، دیار دلداران خوش آمدید و امید برآنکه لحظات خوبی رادر این وبلاگ داشته باشید
لینک دوستان
ذکر ایام هفته
برچسب‌ها وب
عشق (47)
عکس (37)
خدا (22)
دل (11)
ماه (10)
طنز (10)
دعا (9)
فضا (6)
شعر (6)
جنگ (6)
9 دی (5)
گل (5)
دوا (4)
ذکر (4)
خوب (3)
رای (3)
شفا (3)
عید (3)
یاد (3)
نور (2)
یار (2)
همت (2)
عمل (2)
غذا (2)
علم (2)
مرگ (2)
غم (2)
شب (2)
سخن (2)
راز (2)
رجب (2)
رزق (2)
پدر (2)
پیر (2)
پند (2)
ترس (2)
خون (2)
حمد (1)
خاک (1)
حق (1)
خیر (1)
دام (1)
درد (1)
درس (1)
درک (1)
دشت (1)
خرج (1)
خرد (1)
خشم (1)
خطا (1)
خوف (1)
لینک های مفید

دو راهب در مسیر زیارت خود ، به قسمت کم عمق رودخانه ای رسیدند.


لب رودخانه ، دختر زیبائی را دیدند که لباس گرانقیمتی به تن داشت.


از آنجائی که ساحل رودخانه مرتفع بود و آن دختر خانم هم نمیخواست

هنگام عبور لباسش آسیب ببیند ، منتظر ایستاده بود .

یکی از راهبها بدون مقدمه رفت و خانوم را سوارکولش کرد.



سپس او را از عرض رودخانه عبور داد و طرف دیگر روی قسمت خشک

ساحل پائین گذاشت .


راهبها به راهشان ادامه دادند.

اما راهب دومی یک ساعت میشد که هی شکایت میکرد : ”

مطمئنا این کار درستی نبود ، تو با یه خانم تماس داشتی ، نمیدونی

که در حال عبادت و زیارت هستیم ؟ این عملت درست بر عکس

دستورات بود ؟ “

و ادامه داد : ” تو چطور بخودت این اجازه رو دادی که بر خلاف قوانین

رفتار کنی ؟ “

راهبی که خانم رو به این طرف رودخونه آورده بود ، سکوت میکرد ،

اما دیگر تحملش طاق شد


و جواب داد:” من اون خانوم رو یه ساعت میشه زمین گذاشتم اما تو چرا

هنوز داری اون رو تو ذهنت حمل میکنی ؟! “




تاریخ : دوشنبه 92/9/25 | 12:26 عصر | نویسنده : | نظر