وب حرم 72
- وب موز فان
شب است و تاریکی و تنهایی . و من به تو می اندیشم و نبودنت که مرا از من جدا کرده . پنجره را می گشایم و چشم در چشم ماه ترا طلب می کنم : شمع وجودم نذر آمدنت ...بیا...
شمع می سوزد و گل در هرم شعله اش عطر گلاب می پراکند و حالا روح من پروانه می شود در سوسو زدن آخرین شعله های شمع ... بالهای روحم می سوزد در پروانگی هایش ... شمع و گل و پروانه ... اما باز هم تو نیستی و اینجا چیزی کم است ...
باز چشم می دوزم بر ماه و می نالم: همه رنگهای زیبای پروانه ها فدای آمدنت ... بیا ...
نقره پاش مهتاب و نسیم خنک و صدای نوازش سرانگشتان باد در برگ برگ سپیدارها .........., شب و سکوت و نسیم خنک یاد تو . بلبل وجودم غزلخوانی می کند در فراق روی تو ! اینهمه زیبایی چیزی کم دارد ... تو را ! غزلخوانی بلبل هم آن شور و حال یاد تو را می خواهد... اصلا همه غزلهای دنیا قافیه و ردیفشان را گم کرده اند بی تو ...
غزل بی تو , سرهم کردن بی معنای واژه هاست... ردیف همه غزل های عاشقانه ام ... بیا ...
من تمام حس شاعرانه ام را گم کرده ام در بی تویی .... بیا ...
شمع که بشوم و ذره ذره بسوزم به یاد تو ...
پروانه که باشم و خاکستر بالهایم رها شود در نسیم یاد تو ...
بلبل روحم که غزل بخواند در فراق تو ...
اصلا تو که نباشی , این حجم تنهایی, تلخی لحظه های من است و آوار اینهمه دلتنگی , سنگینی اینهمه بغض... ثانیه های زندگی چه بی رنگند بی تو .... بیا ...
تو که نیستی من , من نیستم ! کتابم را , نوایم را , دعایم را , ربنایم را , همه حس های قشنگ زندگی ام را گم کرده ام بی تو!
من , من را گم کرده ام بی تو ...
بیا و به قلب من باز گرد و مرا رها کن از این خستگی مدام ... بیا و رهایم کن از این منِ بی تو....از این منِ بی معنا...
بیا و مرا به تو باز رسان .... مرا به من باز گردان ... بیا و پناه همه خستگی هایم شو ... بیا و آرام لحظه های بی قراری ام باش ... بیا ... بیا و شور و حال زندگی را به من باز رسان ...
ای همه ی حس و حال بودنِ من , بیا و حال مرا با خود به من برگردان ...
بیا که دلتنگم ... کجایی ماه نقره پاش شبهای تنهایی ام ... بیا ....
خلوت دل