خودم رو واسه خیلی چیزها آماده کرده بودم ، واسه کلی حرف

در ماشین رو باز کرد و رو صندلی کناریم نشست .

کاغذی رو داد دستم

کاغذ رو گرفتم و تو دستم مچاله کردم

یه نفس عمیقی کشیدم و تو چشای گریونش که ملتمسانه نگام میکرد خیره شدم

اما باید می‌گفتم .

بی شرمانه نگاش کردم و گفتم :

دیگه ازت خسته شدم . دیگه نمیخوامت . دیگه واسم بی ارزشی

بابا به چه زبونی بگم دیگه فراموشم کن . میخوام واسه همیشه برم و ترکت کنم

کاغذ رو تو دستم فشار میدادم و هی می‌گفتم و دونه‌های اشک از چشماش جاری می‌شد

نمیدونم چی شد . ماشینی اومد و زد به ماشینم و دختره مرد

در حالی که بهت زده شده بودم . نامه مچاله رو باز کردم .

فقط یه جمله نوشته بود که دلم رو سوزوند و تا آخر عمرم خواهم سوخت…


” ترکم نکن که میمیرم”






تاریخ : سه شنبه 92/9/5 | 10:10 صبح | نویسنده : علی اکبر حق پسند | نظرات ()
.: Weblog Themes By SlideTheme :.