سفارش تبلیغ
صبا ویژن

http://www.aviny.com/Rahiyan_Noor/revaiat-eshgh/khatere/R-N-172.jpg

 

از دانشجویان فعال در مبارزه با رژیم ستم شاهی بود،از این بابت،چند سالی طعم تلخ زندان و شکنجه را نیز تحمل کرد.پس از پیروزی انقلاب، تحصیلات اش را در رشته مهندسی فیزیک به پایان رساند، به اهواز رفت تا در راه اندازی سپاهآن جا سهیم باشد .

شهید مجید جعفری بزرگ آباد، زاده روز نهم مرداد ماه سال 1330 در روستای بزرگ آباد از توابع ارومیه، از دانشجویان فعال در مبارزه با رژیم ستم شاهی بود،از این بابت،چند سالی طعم تلخ زندان و شکنجه را نیز تحمل کرد.پس از پیروزی انقلاب، تحصیلات اش را در رشته مهندسی فیزیک به پایان رساند، به اهواز رفت تا در راه اندازی سپاهآن جا سهیم باشد، مسوولیت تعاون و سپس تدارکات و پشتیبانی سپاه استان و محورهای جبهه را بر عهده گرفت و سر آخر روز هجدهم آبان ماه سال 1359 در دزفول به شهادت رسید.

خاطرات از شهید

مادرش از ساده زیستی او می‌گوید...

مجید هیچ وقت لباس تازه نمی‌پوشید و اگر این جا هم از حراجی لباس دست دوم می‌خرید، وقتی برمی‌گشت، می‌دیدم شلوار کهنه‌ای به پا دارد. می‌گفتم که شلوارت کو؟ می‌گفت که دادم به کسی که نیاز داشت و از زور بی­جایی و بی­پولی، کنار خیابان افتاده بود.و هر وقت می آمد با دوستان مقدسش و منطقی تر از خودش بودند که به خانه می آمدند من ندیدم که نماز شب یا ظهر رانخوانده غذا بخورندو خلاصه خیلی ساده زندگی می کردند. مجید درس دبیرستان می‌خواند که یک روز دیدم به خانه آمد و مقداری نان و یک دانه گوجه­فرنگی برداشت و مشغول خوردن شد. گفتم که مجید! من غذا پخته‌ام، چرا نان و گوجه می‌خوری؟ خندید و گفت که دوست ندارم مادر! من نمی‌خواهم غذای لذیذ بخورم. الان که از این گوجه و نان خوردم، دیگه نمی‌توانم غذای دیگری بخورم. هیچ وقت نباید دو نوع غذا بر سر سفره بیاوری. 

دوستان­اش که جمعه‌ها با مجید به کوه­نوردی می‌رفتند، تعریف می‌کنند...

وقتی به روستایی می‌رسیدیم، مجید هر قدر می‌توانست به بچه‌های روستایی کمک می‌کرد. علاقه زیادی داشت که به فقرا کمک کند. در کنار کوه­نوردی و کارهای مختلف فرهنگی، بحث سیاسی هم یکی از مشغولیت­های دائمی ما بود.






تاریخ : سه شنبه 92/11/1 | 4:52 عصر | نویسنده : علی اکبر حق پسند | نظرات ()

گل گشته خجل ز عطر خوشبوی شهید/ هــرجـا کـــه نظر کنی بُـود روی شهید
گرباز کنی تو چشم جــــان، می بینی/ در پشت سر حسین(ع) اردوی شهید






تاریخ : سه شنبه 92/10/3 | 10:9 صبح | نویسنده : علی اکبر حق پسند | نظرات ()

 

"یدالله ایزدی"شخصی پاک‌نیت و متدین و مورد اعتماد است. ساکن روستای کاظم‌آباد کرمان ، مداح اهل‌بیت علیهم السلام و اداره‌کننده هیئت حضرت رقیه (س) است.

وی از خواب عجیب و کرامت شهیدی به نام  "حسین عرب‌نژاد "می‌گوید: در شب 22 ماه مبارک رمضان سال 1427 هجری قمری در شبکه 3 تلویزیون مراسم تشییع پنج شهید گمنام را دیدم و با خود گفتم: این شهیدان اهل کجا هستند؟ چه کسانی هستند؟ همان شب در خواب دیدم که آن پنج شهید را تشییع می‌کردند و به من گفتند: تو باید شهید سوم را تشییع کنی و داخل قبر دفن کنی، با خود گفتم: از میان اینهمه مردم، چرا من؟ بالاخره جنازه را برداشتم و داخل قبر رفتم ، مشاهده کردم که قبر مانند اتاقی بزرگ شد.

در کنار اتاق تختی بود، خدایا چه کنم؟ شهید را کجا بگذارم؟ او را روی تخت نهادم، یکباره دیدم شهید برخاست. من ترسیدم و از او دور شدم، اما باخود گفتم: نه! شهیدان زنده‌اند، برگشتم و نزدیک رفتم و با شهید صحبت و درددل کردم، روضه قتلگاه امام حسین علیه‌السلام را خواندم و سینه زدم، شهید هم با من سینه می‌زد. شهید گفت: من یک درخواست از تو دارم، برو روستای خانوک، من آنجا به اسم "حسین اکبر عرب نژاد" مشهورم.

از قول من به پدر و مادرم بگو من دیروز در تهران، در اینجا (قبر سوم ) دفن شده‌ام... آنگاه شهید به من گفت: هرحاجتی داری بگو من برآورده می‌کنم ، و تو را در روز قیامت شفاعت می‌کنم.
 
 ایزدی در ادامه می‌گوید: صبح برخاستم، نماز صبح را خواندم در تعجب از خوابی که دیده بودم. آن را برای همسرم تعریف کردم و به او گفتم: به خانوک بروم چه بگویم؟! بگویم شهید حسین اکبر را در خواب دیده‌ام! مگر از من قبول می‌کنند؟! ما خانواده فقیری هستیم، ممکن است فکرکنند که این خواب را ساخته‌ام تا از آنها کمکی درخواست کنم... همسرم گفت: شما پیام شهید را برسان، کاری نداشته باش که آنها چه فکر می‌کنند، باور می‌کنند یا نمی‌کنند؟

ایزدی می‌گوید: موتور گازی خود را برداشتم و به سوی روستای خانوک حرکت کردم، روستای خانوک با کاظم آباد، 30 کیلومتر فاصله دارد، همسرم در ترک موتور سوار شد و با من آمد.

 به روستای خانوک رسیدیم پس از جستجوی بسیار دایی شهید را پیدا کردم، در همین حال پدر شهید هم سر رسید. خود را معرفی کردم و خوابم را برای آنها گفتم، آنها با تعجب به من نگاه می‌کردند و گوش می‌دادند، تعریف خوابم که تمام شد می‌خواستم خداحافظی کنم و به کاظم آباد برگردم، مرا به خانه‌شان دعوت کردندکه بیا برویم به خانه ما!

 یدالله یزدی زاده که جریان دیدار خود را از خانه پدر شهید در مسجد فائق برای نمازگزاران تعریف می‌کرد چنین گفت: مرا به خانه بردند و بعد از پذیرایی مختصری، از من پرسیدند:

درخواب صورت شهید مارا چگونه دیدی؟ یادت هست فرزند ما چه شکلی داشت؟ گفتم: آری! صورت او را خوب به یاد دارم.

 آنگاه رفتند و عکس پنج شهید را آوردند و گفتند: اینها شهیدان ما هستند بگو کدام را در خواب دیدی؟ به عکس شهیدان مکرر نگاه کردم، پدر شهید هم زیر چشم با دقت به من نگاه می‌کرد. چهره شهیدی را که در خواب دیده بودم در میان عکس‌ها ندیدم.

 بالاخره گفتم: چهره شهیدی را که در خواب دیده‌ام در میان این عکس‌ها نیست. گویا می‌خواستند صداقت مرا بسنجند که چنین روشی را بکار بستند. در مرتبه دوم رفتند و یک عکس دیگر آوردند، تا آن را دیدم، گفتم: ها! همین است، شهیدی که من در خواب دیدم همین است.

 همه اهل خانواده با چشمان اشکبار برای شهیدشان "حسین اکبر" صلوات فرستادند، پی درپی صلوات فرستادند و ابراز احساسات کردند و به این ترتیب صداقت مرا تجربه و تأیید کردند، من هم خدا را شکر کردم که پیام شهید را به خانواده رساندم و به سوی روستای کاظم آباد بازگشتم، در راه همسرم به من گفت: دیدی چه خوب شد که پیام شهید را رساندی!

 یزدی‌زاده در حضور نمازگزاران مسجد فائق گفت: خدا را شکر می‌کنم که به برکت این شهید، من و همسرم بیماری داشتیم که شفا گرفتیم.

حسین اسدی همرزم شهید و از خویشاوندان وی که هم اکنون با درجه سرهنگی در سپاه پاسداران فعالیت دارند و مسئول شهیدان خانوک نیز می‌باشد، می‌گوید: از روزی که خواب را شنیدم، برای صحت و سقم آن، به تحقیق پرداختیم، همه نشانی‌ها با شهید ما " حسین اکبر عرب نژاد" تطبیق می‌کرد، سن شهید، و اینکه شهید هنگام شهادت 16 ساله بود، محل شهادت او هم در همان منطقه‌ای بود که لشکر کرمان به عملیات اعزام کرده بود و من در آن عملیات همرزم او بودم.

بررسی‌های کارشناسی از محل و تاریخ شهادت آن شهید به عمل می‌آید و معلوم می‌شود همه چیز طبق واقع است و آنرا ثبت می‌کنند.

آری! به واقع آن شهید گمنام دیگر نامش مشخص شده... او "حسین عرب نژاد"است.

حجت الاسلام و المسلمین سید علی اکبر حسینی، امام جماعت مسجد فائق در خیابان ایران محله عباس آباد(شهید فیاض بخش) تهران و مسئول برگزاری مراسم تشییع و تدفین شهدای گمنام در مسجد فائق می‌گوید: چند ماه پیش، قبل از اینکه این جریان محقق شود و ما یک چنین برنامه‌ای برای شهدا داشته باشیم، برادری پیش من آمد و گفت:«من خواب دیدم از آسمان آتش می‌بارد... اما وقتی به این منطقه رسیدم آسمان، باز و آبی بود و نسیمی خوش گوار و دلپذیر می‌وزید...»

ما نمی‌دانستیم چه می‌گوید! چند روز دیگر ایشان آمدند نزد من و گفتند: «آن خوابی که تعریف کردم یادت هست؟ تعبیر این خواب این است که این شهدا می‌آیند و اینجا را امن و امان می‌کنند.» و براستی که این شهدا دریچه‌ای از آسمان به روی مردم این منطقه بلکه مردم این شهر گشوده‌اند.

در اوایل بهمن ماه خانواده "شهید حسین عرب نژاد" همراه جمعی از اهل روستا به تهران می‌آیند و با شور و حال خاصی بر سر مزار فرزندشان واقع در مقبرة الشهداء مسجد فائق حاضر می‌شوند.

پدر شهید پس از زیارت مزار فرزندش که پس از 24 سال در خاک آرمیده می‌گوید: «فرزندم خود این مکان را برای دفن پیکرش انتخاب کرده، و چه جایی بهتر از جوار خانه خدا و مقبرة الشهداء و من پس از 24 سال، گویی گم کرده خود را پیدا کردم»


گفتنی است ، روستای خانوک در فاصله 56 کیلومتری کرمان، نرسیده به شهر زرند قرار دارد و پدر ومادر شهید و اقوام او، مکرراً به زیارت این شهید در تهران آمده‌اند.






تاریخ : یکشنبه 92/10/1 | 12:28 عصر | نویسنده : علی اکبر حق پسند | نظرات ()

http://www.aviny.com/karikator/Poster/farhangi-ejtema%27e/images/poster-ej-fr(60).jpg






تاریخ : یکشنبه 92/9/24 | 10:48 صبح | نویسنده : علی اکبر حق پسند | نظرات ()

http://www.aviny.com/karikator/Poster/farhangi-ejtema%27e/images/poster-ej-fr(63).jpg






تاریخ : یکشنبه 92/9/24 | 10:42 صبح | نویسنده : علی اکبر حق پسند | نظرات ()
<      1   2   3      >
طول ناحیه در قالب بزرگتر از حد مجاز
.: Weblog Themes By SlideTheme :.