وب حرم 72
- وب موز فانعمرو بن اسحاق که یکی از اصحاب حضرت ابومحمّد امام حسن مجتبی صلوات الله و سلامه علیه می باشد، حکایت می کند:
روزی من به همراه یکی از دوستانم جهت عیادت آن حضرت به محضر شریف ایشان شرفیاب گشتیم.
و چون اندک زمانی نشستیم، جویای حال و احوال آن امام مظلوم علیه السلام شدیم، که حضرت به من خطاب نمود و فرمود:
یا ابن اسحاق! آنچه نیاز داری سؤال کن؟
عرض کردم: یاابن رسول الله! حال شما مساعد نیست، هرگاه نقاهت شما برطرف شد و سلامتی خود را باز یافتی مسائل خود را مطرح می نمائیم.
در همین موقع حضرت از جای خود برخاست و جهت رفع حاجت از اتاق خارج گشت و پس از گذشت لحظاتی که مراجعت نمود؛ فرمود: پیش از آن که مرا از دست بدهی، آنچه می خواهی سؤال کن.
گفتم: ان شاء الله پس از آن که عافیت و سلامتی خود را باز یافتی، اگر سؤالی داشتم به عرض عالی می رسانم.
در این هنگام حضرت فرمود: دشمنان چندین مرتبه مرا زهر خورانیده اند؛ لیکن این بار به جهت شدّت زهر جگرم متلاشی شده است و دیگر مرا گریزی از مرگ نیست.
عمرو بن اسحاق گوید: ناگاه حال حضرت وخیم گشت؛ و لخته های خون قی و استفراغ می نمود؛ و من دیگر نتوانستم بنشینم، لذا مرخّص شدم تا آن حضرت اندکی بیارامد.
فردای آن روز دوباره جهت ملاقات و دیدار به حضور آن امام مظلوم شرفیاب شدم؛ و دیدم که حضرت سخت به خود می پیچد و می نالد و حسین علیه السلام بر بالین بسترش غمگین و افسرده حال نشسته بود و اظهار داشت: برادرم! چه کسی با تو چنین کرد؟
امام حسن مجتبی سلام الله علیه با سختی لب به سخن گشود؛ و در جواب فرمود: آیا می خواهی از قاتل من انتقام بگیری و قصاصش کنی؟
برادرش حسین علیه السلام، پاسخ داد: بلی.
امام مجتبی سلام الله علیه فرمود: خداوند متعال از همه خلایق قوی تر و عالم تر است؛ و من دوست ندارم که به خاطر من، شخصی کشته گردد و خونی بر زمین ریخته شود.[1] .
پی نوشت ها:
[1] مدینة المعاجز: ج 3، ص 375، ح 934، کشف الغمّة: ج 1، ص 584.
ابنشهرآشوب میگوید:شیرازی در کتابش، با سند خود نقل کرده است:
حسن بن علی بن ابیطالب علیهالسلام، دربارهی آیهی شریفهی «و به هر صورتی که خواست، تو را ترکیب کرد» [1] فرمود:خدای سبحان، علی بن ابیطالب علیهالسلام را در صلب ابوطالب، به صورت محمد صلی الله علیه و آله آفرید، از این رو، شبیهترین مردم به رسول خدا صلی الله علیه و آله، علی علیهالسلام بود، و حسین بن علی علیهالسلام شبیهترین مردم به فاطمه علیهاالسلام است و من شبیهترین مردم به خدیجه کبری علیهاالسلام هستم. [2] .
پی نوشت ها:
[1] انفطار:8؛ (فی أی صورة ما شاء رکبک).
[2] المناقب 2:4.
صلاح کار کجا و من خراب کجا
صلاح کار کجا و من خراب کجا | ببین تفاوت ره کز کجاست تا به کجا | |
دلم ز صومعه بگرفت و خرقه سالوس | کجاست دیر مغان و شراب ناب کجا | |
چه نسبت است به رندی صلاح و تقوا را | سماع وعظ کجا نغمه رباب کجا | |
ز روی دوست دل دشمنان چه دریابد | چراغ مرده کجا شمع آفتاب کجا | |
چو کحل بینش ما خاک آستان شماست | کجا رویم بفرما از این جناب کجا | |
مبین به سیب زنخدان که چاه در راه است | کجا همی?روی ای دل بدین شتاب کجا | |
بشد که یاد خوشش باد روزگار وصال | خود آن کرشمه کجا رفت و آن عتاب کجا | |
قرار و خواب ز حافظ طمع مدار ای دوست | قرار چیست صبوری کدام و خواب کجا |
دل می?رود ز دستم صاحب دلان خدا را
دل می?رود ز دستم صاحب دلان خدا را | دردا که راز پنهان خواهد شد آشکارا | |
کشتی شکستگانیم ای باد شرطه برخیز | باشد که بازبینیم دیدار آشنا را | |
ده روزه مهر گردون افسانه است و افسون | نیکی به جای یاران فرصت شمار یارا | |
در حلقه گل و مل خوش خواند دوش بلبل | هات الصبوح هبوا یا ایها السکارا | |
ای صاحب کرامت شکرانه سلامت | روزی تفقدی کن درویش بی?نوا را | |
آسایش دو گیتی تفسیر این دو حرف است | با دوستان مروت با دشمنان مدارا | |
در کوی نیک نامی ما را گذر ندادند | گر تو نمی?پسندی تغییر کن قضا را | |
آن تلخ وش که صوفی ام الخبائثش خواند | اشهی لنا و احلی من قبله العذارا | |
هنگام تنگدستی در عیش کوش و مستی | کاین کیمیای هستی قارون کند گدا را | |
سرکش مشو که چون شمع از غیرتت بسوزد | دلبر که در کف او موم است سنگ خارا | |
آیینه سکندر جام می است بنگر | تا بر تو عرضه دارد احوال ملک دارا | |
خوبان پارسی گو بخشندگان عمرند | ساقی بده بشارت رندان پارسا را | |
حافظ به خود نپوشید این خرقه می آلود | ای شیخ پاکدامن معذور دار ما را |
صبا به لطف بگو آن غزال رعنا را
صبا به لطف بگو آن غزال رعنا را | که سر به کوه و بیابان تو داده?ای ما را | |
شکرفروش که عمرش دراز باد چرا | تفقدی نکند طوطی شکرخا را | |
غرور حسنت اجازت مگر نداد ای گل | که پرسشی نکنی عندلیب شیدا را | |
به خلق و لطف توان کرد صید اهل نظر | به بند و دام نگیرند مرغ دانا را | |
ندانم از چه سبب رنگ آشنایی نیست | سهی قدان سیه چشم ماه سیما را | |
چو با حبیب نشینی و باده پیمایی | به یاد دار محبان بادپیما را | |
جز این قدر نتوان گفت در جمال تو عیب | که وضع مهر و وفا نیست روی زیبا را | |
در آسمان نه عجب گر به گفته حافظ | سرود زهره به رقص آورد مسیحا را |